۱۳۸۴ آذر ۱۱, جمعه

شاهرخ یک اقلیم حضور بود


چهار شنبه هفتم اردیبهشت. پیکر بی جان شاهرخ مسکوب پس از انتقال از فرانسه به میهن مادری، در گورستان بهشت زهرا دفن شده است. اینجا در تالار بتهوون خانه هنرمندان ایران اهالی قلم، دوستان و علاقمندان او گرد هم آمده اند تا یاد و خاطره اش را پاس دارند.

باری دیگر یکی از برجستگان جامعه اندیشمندان ایران در غربت (که شرح این واژه را در "روزها در راه" او باید یافت) ما را تنها گذاشت. مسکوب این پژوهشگر فرهنگ و زبان پارسیان بهانه ای شد تا خیابان ایرانشهر تهران چندی از همان سنخ را کنار هم ببیند. رامین جهانبگلو، داریوش شایگان، عبدالله کوثری، کامران فانی و حسن کامشاد سخرانی می کنند. این بار باز هم جهانبگلو پیشتاز است که حرکتی صورت گیرد و یادی را در اذهان تثبیت کند.

چنانکه که از پیش اعلام شده برنامه ساعت 17 آغاز خواهد شد ولی جماعت از یک ساعت قبل آن، به خانه هنرمندان آمده اند. در میان حضار چهره های آشنایی چون علی دهباشی، ضیا موحد، محمد علی موحد و رضا سید حسینی به چشم می خورد.

در این میان خبرنگاران، روزنامه نگاران و عکاسان هم هستند، علی اصغر سید آبادی را می بینم و حسن سربخشیان (عکاس آسویشیتد پرس). چهره اکثر این جماعت از کهنسالی حکایت دارد اما حضور مشتاقانه جوانانی که بیشتر به دانشجویان رشته های هنری می مانند هم چشمگیر است.

در تالار کوچک بتهوون تنها دقایقی پس از آنکه درهایش گشوده می شود جای سوزن انداختن نیست. محمد علی موحد را می بینیم که برای پیدا کردن صندلی مکثی طولانی دارد. جهانبگلو به سراغ یاران اهل تامل و تقریر می رود و با تواضعی چون یک خدمتکار از آنان خواهش می کند تا در ردیف های جلو بنشینند.

جهانبگلو که اجرای برنامه را بر عهده دارد راس زمان مقرر پشت تریبون می رود. چه، تاخیر و بد قولی به شیوه مرسوم جامعه خواب آلوده ما، در شان مسکوب و دوستان او نیست.

ترس از هق هق برای شاهرخ

حسن کامشاد، مترجم و یار دیرین شاهرخ مسکوب نخستین کسی است که به پشت تریبون دعوت می شود. در چهره این مرد، غمی ژرف موج می زند.

از نخستین دیدار کامشاد با مسکوب 63 بهار می گذرد. او از مسکوب در تمام طول سخرانی خود با نام" شاهرخ" یاد می کند.
می گوید وقتی از او خواسته شد تا در این مراسم سخنرانی کند بی هیچ درنگی مخالفت کرده است از آن روی که شاید هق هق اش برنامه را بر هم زند.

حسی برادرانه و بغضی پنهان در صدای او موج می زند و چه شجاعتی دارد وقتی که از چگونگی عضویت خود در حزب توده می گوید. چه معصوم است وقتی که در برابر جمع، از گریه های خود پس از خواندن"نامه" شاهرخ می گوید. "نامه دانشگاه را پاره کردم و رفتم عضو حزب توده شدم".
محوراصلی سخنان کامشاد تاثیر شگرف دوستی با شاهرخ بر زندگی خویش است. اینکه شاهرخ در مدرسه (دوران نوجوانی) باعث شد تا به جای خواندن کتاب های عاشقانه به تاریخ بیهقی روی آورد. اینکه شاهرخ او را از تحصیل در آمریکا به وقت آشوب سیاسی در داخل منع کرد و چنان به وسیله نامه ای به او تلنگر وارد ساخت که یک ضرب به عضویت حزب توده در آمد .

به گفته کامشاد حتی مترجم شدن او هم سرچشمه در اندرزهای مسکوب دارد. او از دیدارهای خود در فرانسه با شاهرخ می گوید و از خواندن دفتری که در آن مروری بر خاطرات جوانی آن دو بود . بغض مسکوب در آن دکان عکاسی نمی گذارد که ادامه دهد،  کامشاد می خواند و او هم به گریه می افتد. حالا در فرانسه،  سالیان درازی است که نه مسکوب و نه کامشاد فعالیت تشکیلاتی (سیاسی) ندارند و دردشان همه و همه عشق به فرهنگ و ادب ایران است اما مسکوب در غرب" دکان دار" شده است.

به گفته کامشاد، شاهرخ مسکوب در ایام پایانی زندگی خود سفارش های لازم را در خصوص دفتر های چاپ نشده خود و به ویژه حاشیه نویسی هایی که بر شاهنامه چاپ مسکو داشته است را به او کرده است. از مسکوب نوشته های چاپ نشده بسیاری باقی است.

حق التالیف ما را کف دستمان گذاشتند

علی دهباشی سردبیر مجله "بخارا" قسمت هایی را برگزیده از "روزها در راه" برای جمع می خواند . "روز ها در راه " مجموعه یادداشت های روزانه مسکوب است که به گفته دهباشی نزدیک به یک هزار صفحه را شامل می شود.
مسکوب از دکان داری خود گله مند است. از اینکه باید منتظر مشتری پای دخل بایستد. از اینکه از حال و هوای خود خارج شده است. مسکوب از کابوس خود نوشته است؛ در خواب بازجویی با یک کارد بزرگ او را تهدید کرده است. از گفتگوی خود با پسرش "اردشیر" درباره شاهنامه البته از پشت تلفن و از برنامه "هویت" تلویزیون ایران نوشته است که گویی حق التالیف همه آثارش را کف دستش گذاشتند.
عبدالله کوثری هم در برابر مسکوب طی سخنانی سر تواضع فرود می آورد و بی هیچ تعارفی می گوید که بسیاری از کتاب ها را از طریق نوشته های او شناخته است. وی گفت: "مسکوب در برخورد با شعر معاصر یکی از ستایشگران بی ریغ نیما است و شاید هیچیک از شاعران معاصر را به اندازه نیما ستایش نکرده باشد اما نکته بسیار ظریف و مهمی را در همین کتاب چند گفتار در فرهنگ ایران مطرح می کند و آن انتقادی است به بخشی از شعر ایران در دهه های 30 و 40 که شعرگرفتار چارچوب های ایدئولوژیک می شود. مسکوب این شعر را با شعر کلاسیک ما مقایسه می کند که چرا شعر حافظ و یا شعر مولوی بخت ماندگاری یافت ولی این شعر ایدئولوژک چنین نخواهد شد."

کوثری "به نقل از نوشته مسکوب" گفت : "ادبیات و به ویژه شعر در طلب محال است و به همین سبب در کامیابی های بزرگ خود ناکام و در کمال خود نا تمام است." به اعتقاد کوثری کسی به اندازه مسکوب روشن و زیبا به هویت و زبان ایران نپرداخته است. وی زبان نوشتاری مسکوب را شگفت نامید و نثر گفتگو در باغ را مثال آورد.

کوثری در پایان گفت: "حافظ پس از چهارصد از زمان فردوسی دوباره در شعر خود اسطوره و فرهنگ ایران را زنده می کند و حتما همین امر علت علاقه مسکوب به حافظ بوده است." پس آنکه کوثری از توجه ویژه مسکوب به زبان سخن گفت، جهانبگلو از پشت تریبون نامی را فرا می خواند که به گوشم آشنا نیست. پوری سلطانی. از پیش هم به ظاهر حضور او در این برنامه اعلام نشده است. زنی کهنسال اما راست قامت با چهره ای ساده و سرا پا سیاه پوش. این زن کسی نیست جز همسر مرتضی کیوان.

مرتضی کیوان از یاران صمیمی مسکوب در حزب توده بود. کسی که بعد ها تیر باران شد. مسکوب چندی پیش کتابی را با نام او منتشر کرد. مسکوب از کیوان به عنوان شخصیتی استثنایی یاد می کند. این نکته در فیلمی که در پایان مراسم اکران می شود هم از زبان مسکوب تکرار می شود.

آشنایی سلطانی با شاهرخ، قدمتی 50 ساله دارد. وقتی آن سه جوان بودند و همسر و رفیق صمیمی اش "عدالت" را جستجو می کردند. سلطانی از سالهای 31 و 32 یاد می کند زمانی که زنده یاد مسکوب کمتر در تهران دیده می شد. سالهایی که اوج فعالیت سیاسی آنان بود. او گوشه هایی از نامه های شاهرخ را می خواند. طنز و شیوایی کلام در کنار نثری فاخر در این نامه های صمیمانه عجیب مسحور کننده است.

قطب دیگر شاهنامه

کامران فانی و داریوش شایگان دو تن از فرهیختگانی هستند که در این برنامه به ایراد سخن پرداختند. فانی از شاهنامه گفت و از رابطه مسکوب با آن. فانی از تلاش مسکوب در راه پژوهش شاهنامه گریزی زد به گفته ای از مسکوب : "ما از نظر فکری عجیب ملت تنبلی هستیم و گرنه این کاری که من کردم هیچ کار تازه ای نیست!." این گفته مسکوب است در خصوص نوشتن "مقدمه رستم و اسفندیار" به گفته فانی، شاهرخ خود علت اصلی توجه به شاهنامه را چنین می دانسته است: "علت توجه من به شاهنامه این است که نسبت به این کتاب خود را در قطب مخالف آن می بینم و در قطب دیگر."

فانی گفت: "به گمان مسکوب اوستا بزرگترین کتاب کهن و شاهنامه بزرگترین کتاب دوران اسلامی ما است." فانی در ادامه شاهنامه را رزم نامه "شکست پیروزمندان آزاد" خواند. وی گفت: "و اینجاست که مرگ آغاز است نه انجام." فانی که به مرگ مسکوب اشاره داشت افزود: "مرگ در حماسه ملی ایران جایگاه ویژه ای دارد. در سوگ سیاوش اما مرگ پایان کار نیست."
فانی ادامه داد:" سیاوش با مرگ مظلومانه اش، سیرت کیهانی خود را باز می یابد. مرگ او آغاز رستاخیز است."
وی یاد آور شد: "شاهرخ مسکوب بی گمان ژرف اندیش ترین اندیشمند ما است که خود نیز تجسم همین آروزها بود (اشاره به متن سوگ ساویش)."
فانی گفت:  "در گمان او (مسکوب) مردان شاهنامه درختانی راست و سر به آسمان و ریشه در خاک هستند." پس از سخنرانی کامران فانی از روی یک مکتوب،  نوبت به داریوش شایگان رسید. شایگان که از سال های 40 در زمره دوستان نزدیک مسکوب بوده است وی را "یک اقلیم حضور" توصیف کرد که وجودش موجب دلگرمی همگان بود.

شایگان طی سخنان کوتاهی از  شخصیت مسکوب به نیکی یاد کرد و گفت که او از اداهای روشنفکری دور بود اما هرگز درویش نبود. وی شخصیت مسکوب را حتی بهتر از آثارش دانست و از نظر تیپولوژی او را فردی حماسی نامید. شایگان گفت: "شاهرخ
تنها در خصوص اخلاق انعطاف ناپذیر بود چنانچه آقای کامشاد گفتند که برخورد او چگونه بوده است. گاهی مانند یک کمیسر
رفتار می کرد." شایگان از اینکه اکنون او به ایران بازگشته است ابراز خوشحالی کرد و گفت: "شاید با این بازگشت اوحماسه پهلوانی را تبدیل به حماسه عرفانی کرد."

۱۳۸۳/۰۲/۰۸

هیچ نظری موجود نیست: