۱۳۸۹ تیر ۲۸, دوشنبه

در ستایش نا امیدی


جامعه ایرانیان مهاجر از یک سال پیش تاکنون باری دیگر «دست به دعا» است. اگرچه پناهندگان این سه دهه گذشته از عمر نظام جمهوری اسلامی تنها چند ماه پس از خیره ماندن به تصاویر رسیده از خیابان‌های تهران و دلگرمی به خیزشی بزرگ که در خیالی از جنس تبعیدیان، نوید انقلابی دیگر را می‌داد شاهد موج دیگری از مهاجران به سوی غرب بودند اما دعای بازگشت از لب آرزومندان نیافتاده است هنوز.

پناهندگان دهه شصت در کنار تازه از ره رسیدگان، قدم به قدم کوچه پس کوچه‌های آرزوی دیرین بازگشت به آغوش مام میهن را مرور می‌کنند بی آنکه نگاهی به سی سال آرزومندی منفعلانه یا لااقل ناکام خویش داشته باشند.

جنبش سبز مردم ایران در نگاه نخست، نوید بخش تحول بود اما سرکوب چنان فراگیر شد و دامان فعالان سیاسی، نویسندگان و روزنامه‌نگاران و هنرمندان را گرفت که تو گویی حاکم بر ارابه‌ی استبداد چنان خوش نشسته که تا واپسین دم از له کردن محکومان زیر چرخ این ماشین دهشتناک امنیتی – نظامی ابایی ندارد. آن نوید تحول در نگاه مردم زخمی درون مرز کم رنگ شد اما خاموش هرگز.

سخنرانی رهبر جمهوری اسلامی ایران در خطبه ی نمازجمعه ۲۹ خرداد سال گذشته نمایش بارز ارتقای اتکا به ماشین سرکوب بود. او دیگر به همانی نمی‌مانست که با خیزش دانشجویان در پی حمله نظامیان به کوی دانشگاه تهران در قاب تلویزیون حکومتی ظاهر شد و اشک ریخت و حتی به پاره شدن و سوزاندن تصویرش هم رضایت داده بود. خرداد ۸۸، مطلقا تیر ۷۸ نمی‌توانست باشد چه، برنامه وسیع تر بود و قوای حاکم مسلط تر از پیش.

با این همه معترضان کوتاه نیامدند و به نظر می‌رسد که بغض آن دروغ بزرگ ، با ورق خردن روزهای خونین در خیابان‌ها و هرچه بیش‌تر شدن تن‌های به بند کشیده و زبان‌های دوخته شده به آتشی پنهان زیر خاکستر بدل شده باشد. این نه کافی است برای تحول و نه لزوما روشنی فردا را نوید می‌دهد که باید خشم یک ملت در مسیر تلاش برای آزادی و دموکراسی خرج شود. این هم نیازمند برنامه است و هوشیاری.

پس هنوز هم جای ناامیدی نیست و عرصه‌ی مبارزه با خودکامگان تا به دندان مسلح با عزم مردم ناراضی باز است و این بسته به ربودن فرصت‌ها و به دست گرفتن ابتکار در کنشگری است اما دور از درک ضرورت چنین سامانی ، «دعای بازگشت» از برون مرز تماشایی و شنیدنی است.

عبارت «دعا کنیم که همه باز گردیم»، شایع ترین جمله در دیار فرنگستان بر سر زبان هاست. این جمله به عنوان نمونه و پرده‌ای از فرهنگ شفاهی ایرانیان برون مرز، بی کم و کاست و جدای از بار مذهبی اش گویای انفعال و خیال پروری است نه پویایی و عملگرایی.

شعار «ایران برای همه ایرانیان» در پایتخت و اقصی نقاط آن دیار، ایران را به همه ایرانیان باز نگرداند چه رسد به دعای بازگشت در کافه های فرنگستان. شاید هزار باره باشد گفتنش اما باید که باز هم گفت که نه شعار و نه دعا گره های سیاسی و فرهنگی ایران را نخواهد گشود، که اگر این بود استادان دعاخوانی – ملایان – در این سال‌ها نه سراغ اتم می‌گرفتند و نه نیروهای متعدد ضد سرکوب پرورش می‌دادند؛ «دعا» کافی بود برای سکوت یک ملت و «شعار» هم برای آشوب در خاورمیانه و تجارت با اروپا.

در تداوم بی عملی برون مرز، ضعف تاکتیکی در درون مرز و تکرار بیهوده‌ی «امیدوار باید بود»، حتی اصل و موضوعیت «امیدواری» هم دچار چالش خواهد بود. تناسب نداشتن قوای درگیر در میدان مبارزه و فقدان جهت دهی نیروها در کنار عطش وصف ناپذیر سخنگویی و رهبری در برون مرز این پرسش را مطرح می‌سازد که: چرا و چگونه فردای ایران روشن است؟

از پس کدام همبستگی و برنامه مشترک و گفتمان پویای میان نیروهاست که اصولا می‌توان امیدوار باقی ماند؟ این موضوع از سطح توده‌ها تا نخبگان قابل بسط و بررسی است. در سیاست و دفاع و پیگیری حقوق بشر، نه با «دعای توده‌ها» می‌توان پیروز بود و نه صرفا با «امید نخبگان».

گاه حتی ناامیدی مسبب حرکت برای برون رفت از وضع موجود است؛ آنجاکه در سخت‌ترین شرایط باید راهی جست و طرح موضوع کرد، با دیگر نیروهای دموکرات دست آشتی داد و در مسیر تحقق « آزادی برای همه» همکاری کرد.

فقدان امید به معنی انسداد روزنه‌های اصلاح یا دگرگونی وضع موجود، و نبود برنامه برون رفت از تنگنا یا بحران سیاسی می‌تواند فرصتی شود برای پاسخ دادن به نیاز مسلم یک جامعه. امید کاذب اما لنگ لنگان طی کردن مسیری نامعلوم است و همراهی با باد حوادث.

مردم ناراضی ایران، امروز زیر بمباران تبلیغات سیاسی صدا و سیما، مدارس و دانشگاه‌ها و زیر ضرب حاکمیتی قرار دارند که از دبستان تا دانشگاه و از مساجد تا اداره ها را بسیجی گماشته و شاید از پی لمس واقعیت باشد که کمتر لب به دعا می‌گشایند و امیدشان را در اعتراض نشان می‌دهند.

+ این یادداشت در خودنویس منتشر شده است.

هیچ نظری موجود نیست: